سیب، پیله، پیچک و....همه منم. منی سی و سه ساله و در آرزوی پرواز...
پرواز...
همه رویاها، همه خواستهها، در گذر ایام رنگ میبازد. همچون آگهیهای نیازمندیهای یک روزنامه پوسیده که هرروز بیشتر و بیشتر زرد میشود. اما پرواز میلی بوده و هست وانشاء الله خواهد بود که همیشه تازه است. و گذر هیچ روزی، رنگ آن را حتی کمیکم رنگ تر نکرده!
.....................
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ
.....................
به جای آن که باغبان جان بقیه باشی، باغبان جان خودت باش؛ به جان خودت که برسی، باغبان هستی میشوی.
"علیرضا شیری"
......................
دل من غصه چرا؟!
آسمان را بنگر
که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد!
دل من غصه چرا؟!
دل به غم دادن، از یأسها سخن گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
غم و اندوه،
اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشهای ات،
از لب پنجرهی عشق،
زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا،
چتر شادی واکن
و بگو با دل خود،
که خدا هست، خدا هست...
.......................
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
........................
آرامش زیادی دارم.